بازی Alien Isolation برای پلی استیشن 4 PS4
ترسناکترین لحظه زمانی بود که فهمیدم این بیگانه هم بیگانه نشده. زمانی بود که به طرز هولناکی متوجه شدم، این بازی «ترسناک» نیست. دقایقِ عذابآوری بود که به امید لحظهای وحشتناک و خفهکننده جلو میرفتم، اما در یافتن آن چیزی که در بازی باید میبود، شکست میخوردم. شاید اگر به تماشای همان دموهای بازی بسنده میکردم، «انزوا» حداقل در لیست ترسناکترین دموهایی که دیده بودم، جای میگرفت، ولی موضوع این است که هر چه آن تریلرها و نمایشها بافته بودند، تجربهی بازی اصلی پنبه کرد.
به «انزوا» خیلی امید داشتم. آنقدری به کار اعضای استودیوی Creative Assembly در احیای آن موجودِ مخوف ایمان پیدا کرده بودم که وقتی نقدهای ضد و نقیضِ بازی منتشر شدند، نمیخواستم باورشان کنم. و نکردم و خودم وارد ایستگاه فضایی سواستوپول شدم تا شاید راز این سقوط را کشف کنم. فکر کنم تا حالا حدس زدهاید که وقتی به تیتراژ پایانی بازی مثل دیوانهها زُل زده بودم، چه حس و حالی داشتم. احساس میکردم 20 ساعت از باارزشترین و غیرقابلبرگشتترین لحظات زندگیام را هدر دادهام!
آره یادم میآید… با اینکه سعی کردم خاطراتم از «انزوا» را پاک کنم، ولی یادم میآید. بازی با همان روایت کلاسیک و نوستالژیک فیلمها و آن محیطهای غرق در کامپیوترهای دهههای 70 و 80 و چراغهای چشمکزن شروع میشود. به لطف این قبیل چیزها، آن چند ساعت ابتدایی بازی یک جورهایی خوشحالم کرد. ولی بعد از 20 ساعتی که صرفِ هنرنمایی در برنامهی بیمزهی «موظب-باش-توسطِ-زمونوف-اوه-خیلی-ترسناک-کشته-نشی» کردم، به این نتیجه رسیدم که کاش بعد از همان 5-6 ساعت اول با خاطرهای نیمهتمام اما حداقل خیلی خوبتر عطای «انزوا» را به لقایش میبخشیدم. این حرفها بدین معنی نیست که «انزوا» در حد و اندازهی Colonial Marines که سال قبل منتشر شد، بد است، اما بازی به همان اندازه گناهکار است. «انزوا» با یک ایدهی جذاب پا پیش گذاشت. بازی در شروع، ایدهاش را که دور ماندن از چشمِ بیگانهای غیرقابلتوقف است، تا حدودی خوب وارد مرحلهی اجرا میکند، اما مراحل تکراری بازی و نبود خلاقیت اینقدر ادامه پیدا میکند و کش داده میشود که در نهایت گند میزنند به انتظاری که از ترس داشتهاید و آن لحظات خوبی که اول بازی تجربه کرده بودید.
«بیگانه: انزوا» در فصل افتتاحیهاش در زمینهی ایجاد ریتمی گیرا و دیوانهکننده که برای یک بازی ویدیویی از اهمیت زیادی برخوردار است، شکست میخورد. اوایل بازی خیلی ساکت و بدون هیچگونه اکشن و تنشی جلو میرود. برای نمونه این را مقایسه کنید با فصل افتتاحیهی نسخهی اول «فضای مرده» (Dead Space) و آن سکانسِ بهیادماندنیِ فرار به سوی آسانسور تا متوجه شوید، منظورم چیست. اما بازی در عوض، در خلق اتمسفر عالی عمل میکند. و همین تا حدودی جای کمبود گفته شده را پُر میکند. کارگردانی هنری و طراحی افکتهای صدای بازی به خوبی فیلم ریدلی اسکات است. از کامپیوترهای تحتِ DOS آیندهنگرانه و مانیتورهای CRT گرفته تا موسیقی که متشکل از تکه نتهای ویولون کشیدهشده و وحشت-ساز است. بدونشک، اولین و آخرین نکتهی حالت علاقهی بازی برای من همین اتمسفر منجمدکننده و تاریکاش است. قدم زدن در راهروهای خالی و ساکت سواستوپول که هر از گاهی توسط خزیدن بیگانه در کانالهای هوا شکسته میشود، شما را به این فکر میاندازد که چرا باید این فضای فوقالعاده اینگونه توسط گیمپلیای کسلکننده هدر برود.
آره یادم میآید… با اینکه سعی کردم خاطراتم از «انزوا» را پاک کنم، ولی یادم میآید. بازی با همان روایت کلاسیک و نوستالژیک فیلمها و آن محیطهای غرق در کامپیوترهای دهههای 70 و 80 و چراغهای چشمکزن شروع میشود. به لطف این قبیل چیزها، آن چند ساعت ابتدایی بازی یک جورهایی خوشحالم کرد. ولی بعد از 20 ساعتی که صرفِ هنرنمایی در برنامهی بیمزهی «موظب-باش-توسطِ-زمونوف-اوه-خیلی-ترسناک-کشته-نشی» کردم، به این نتیجه رسیدم که کاش بعد از همان 5-6 ساعت اول با خاطرهای نیمهتمام اما حداقل خیلی خوبتر عطای «انزوا» را به لقایش میبخشیدم. این حرفها بدین معنی نیست که «انزوا» در حد و اندازهی Colonial Marines که سال قبل منتشر شد، بد است، اما بازی به همان اندازه گناهکار است. «انزوا» با یک ایدهی جذاب پا پیش گذاشت. بازی در شروع، ایدهاش را که دور ماندن از چشمِ بیگانهای غیرقابلتوقف است، تا حدودی خوب وارد مرحلهی اجرا میکند، اما مراحل تکراری بازی و نبود خلاقیت اینقدر ادامه پیدا میکند و کش داده میشود که در نهایت گند میزنند به انتظاری که از ترس داشتهاید و آن لحظات خوبی که اول بازی تجربه کرده بودید.
«بیگانه: انزوا» در فصل افتتاحیهاش در زمینهی ایجاد ریتمی گیرا و دیوانهکننده که برای یک بازی ویدیویی از اهمیت زیادی برخوردار است، شکست میخورد. اوایل بازی خیلی ساکت و بدون هیچگونه اکشن و تنشی جلو میرود. برای نمونه این را مقایسه کنید با فصل افتتاحیهی نسخهی اول «فضای مرده» (Dead Space) و آن سکانسِ بهیادماندنیِ فرار به سوی آسانسور تا متوجه شوید، منظورم چیست. اما بازی در عوض، در خلق اتمسفر عالی عمل میکند. و همین تا حدودی جای کمبود گفته شده را پُر میکند. کارگردانی هنری و طراحی افکتهای صدای بازی به خوبی فیلم ریدلی اسکات است. از کامپیوترهای تحتِ DOS آیندهنگرانه و مانیتورهای CRT گرفته تا موسیقی که متشکل از تکه نتهای ویولون کشیدهشده و وحشت-ساز است. بدونشک، اولین و آخرین نکتهی حالت علاقهی بازی برای من همین اتمسفر منجمدکننده و تاریکاش است. قدم زدن در راهروهای خالی و ساکت سواستوپول که هر از گاهی توسط خزیدن بیگانه در کانالهای هوا شکسته میشود، شما را به این فکر میاندازد که چرا باید این فضای فوقالعاده اینگونه توسط گیمپلیای کسلکننده هدر برود.
نظرات کاربران بعد از خرید از فروشگاه اینجا کلیک کنید
M –
سلام این بازی و میارین بازم ؟
میثم صیام –
سلام خیر متاسفانه